۰

زیر باران

زمان زیادی از روز های که زیر باران های نقره شهر رشت قدم می زدم نمی گذرد …
زیر باران
به گزارش سرویس وبلاگستان تفتان ما، میثم محمدی پور نوشت: زمان زیادی از روز های که زیر باران های نقره شهر رشت قدم می زدم نمی گذرد …
وقتی باران به سوی زمین می آمد و آن هنگام که  انگار از شوق وصل شدت بیشبری پیدا می کرد لحظاتی بود که من بی اختیار بسمت تراس خانمان می دویدم تا تماشگر لحظه های رسیدن باران به زمین باشم
همسایه ها پرده های تراس خانه هایشان را می کشیدند تا مبادا باران اشتباهی به جای رسیدن به زمین راهش را گم کند و وارد خانه هایشان شود اما من دوست داشتم  باران بر صورتم بنشیند . شاید امیر علی پسر همسایه هم از من یاد گرفته بود؛ داد می زد عمو میثم بارونو دوست داری مثل من؟!
من شاید به وجه تمثیل آمدن باران و دوست داشتن من برای امیر علی نمی توانستم وجه تشابهی پیدا کنم و دست تکان می دام و لبخندی می زدم سر را به علامت تایید به ارامی خم می کردم
ولی بچه طفل معصوم انگار تصمیم خودش را گرفته بود تا وقتی که من رو ی تراس بیاد بهترین های زندگی ام حافظ می خواندم ان هم شروع میکرد با ماشین اسباب بازی خود بازی  کردن.
وقتی از اسمان رعد برقی به سوی زمین هدیه می شد صدای گریه ی بچه طفل معصوم بلند می شد و از شدت ترس به سمت  داخل خانه می دوید..
شاید برای همدردی با امیر علی من هم می رفتم داخل خانه و باران را با زمین تنها می گذاشتم
حالا زمانی رسیده است که  از  باران  دورم و از حافظ ، اما با تمام وجودم  می نویسم …
چتر به دست نمیگیرم
دیگر از صدای صاعقه نمی ترسم
حالا خوب می دانم
این صدای مهیب ‍؛ همان لحن خیس و ساده باران است
همان شوق آسمان برای بوسیدن زمین
که گاهی از هیاهوی ابرها خسته می شوند
می آیند روی زمین تا زمینی بودن را تجربه کنند
و اگر هم دستشان رسید
از درخت بی سایه ای سیب سکوت بچینند
آن وقت از مرگ واژه ها در زمین به آسمان شکایت کنند
باران را دوست دارم
حتی اگر از سادگی هایم پیش ابرها بد بگوید …
انتهای پیام/ دیار باران
سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۱۲
کد مطلب: 426046
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *