۰

خانواده ای که در پارک می خوابند

در این روزهای سرد که نامزدهای انتخابات مجلس برای تبلیغات خود مبالغ میلیونی (و حتی میلیاردی ) هزینه می کنند، در گوشه ای از شهر خانواده ای وجود دارد که یک هفته است در گوشه پارک می خوابند.
خانواده ای که در پارک می خوابند
به گزارش سرویس اجتماعي  تفتان ما، به نقل از پایگاه خبری و تحلیلی بهارستانه, شاید نوشتن درباره این موضوعات در شهرستان بهارستان دیگر تکراری باشد ولی واقعیت این است که نمی توان چشم خود را رو به این چیزها ببندیم و سمت دیگری را بنگریم.
دقیقا در این روزهای سرد که نامزدهای انتخابات مجلس برای تبلیغات خود مبالغ میلیونی (و حتی میلیاردی ) هزینه می کنند، در گوشه ای از شهر خانواده ای وجود دارد که یک هفته است در گوشه پارک می خوابند.
58ec4ad5-683c-4fa3-8979-fa9d01e219c2
امروز وقتی کنار پدر این خانواده نشستیم زود سفره دل خود را برای ما گشود انگار که بیشتر از اینکه به کمک مالی محتاج باشد، کسی را نیاز داشت که برای اواز درد دل هایش بگوید .
او که به همراه همسر و دو دختر و تنها پسر بچه اش یک هفته ای است از شهرستان قروه همدان به امید پیدا کردن کاری آبرومند به تهران آمده است به ما گفت : « شب اول را با خانواده خود بر روی چمن های سرد پارک الهیه به صبح رسانده است واز فردا با کمک همسایه ها آن منطقه و کارکنان شهرداری گلستان در گوشه ای از پارک به آنها چادری و پتوی داده اند تا کمی از گزند سرمای زمستان در امان باشند» .
دختر بزرگ این خانواده کلاس پنجم ابتدایی و دختر کوچک تر هم کلاس دوم ابتدایی است ،البته پسر بچه ای ۵ ساله به نام بابک هم در این خانواده است که بسیار شیرین و خوش زبان است ، مرد خانواده هم ۵۳ سال دارد از او می پرسم که آیا اعتیاد دارد ؟ با صراحت جواب می دهد که :« به جان پسرم ، نه ».
بابک شاید از این که خانه نیم بندشان کنار تاب ها و سرسره های پارک است و صبح تا شب مشغول بازی است، خیلی خوشحال بود ولی وقتی از او درباره شبها پارک پرسیدم می گفت که : «اینجا شبهایش خیلی سرد است و صبح ها که از خواب برمی خیزم پاهایم یخ کرده اند و نمی توانم آنها را حرکت دهم .»
e563a4a4-04f0-4015-9faa-0c06e4fd8376
پدر خانواده هم می گفت برای ثبت نام دختران در مدرسه با مشکل مواجه شده ایم و هر مدرسه ای می رویم می گویند «جا برای ثبت نام ندارند .» البته مشکل بزرگ تر این است که آنها با دوتا دختر بچه در گوشه ای از پارک زندگی کنند .
از پدر خانواده می پرسم که چطور شد که این اوضاع برایش پیش آمد ، با آهی در سینه و قلب سوخته جواب می دهد که : «من به غیر از بابک یک پسر جوان دیگر نیز داشتم که مبتلا به سرطان شد . من خانه داشتم و کار داشتم و در کل زندگی خوبی داشتیم ولی مجبور شدم برای درمان پسرم تمام زندگی ام راهزینه کنم و به همین خاطر خانه ام را فروختم تا از پس مخارج درمان برآیم و در ادامه بخاطر پیگیری های درمان پسرم کارم را هم از دست دادم ولی اینها افاقه نکرد و درحالی که تمام دار و ندارم را هزینه کردم ، پسرم از دنیا رفت » .
حرف هایش به اینجا که می رسد بغض می کند ، بغضی که به اندازه بزرگی تمام سختی های است که او تا امروز کشیده است ولی برای اینکه ما را ناراحت نکند اشک گوشه چشمانش را سریع پاک می کند ، بغض در گلویش را فرو می برد و آهی از عمق وجود می کشد و ادامه میدهد : « من حاضر بودم بدتر از این ها بلا بر سرم بیاید ولی پسرم زنده می ماند !»
بابک دوربین را میخواهد تا از من و پدرش عکس بیاندازد ولی پدرش برای حفظ آبروی خود حاضر نیست که عکسش در سایت و روزنامه برود و اکراه می ورزد ، به او قول می دهیم که عکش را در سایت نگذاریم و اجازه دهد که بابک از ما عکس بیاندازد.
ea7e5c88-dd2c-4336-839b-39638a6a3916
پس از اینکه بابک چند تا از ما و پدرش انداخت و دوباره به سراغ تاب و سرسره ها رفت از پدرش می پرسم که تا به حال برای کمک خواستن کجا ها رفته است؟ او هم نام تمام ادارجاتی که به آنجا سر زده را یک به یک می شمارد، تقریبا همه جا هم رفته از تا بهزیستی و کمیته امداد تا شهرداری و بخشداری و ... .البته تاکید می کند که شهرداری برای آنها همین بنرها و چادر را تهیه کرده و برای آنها برق کشیده تا زیاد اذیت نشوند و این تنها کاری است که برای آنها در طول این هفته صورت گرفته و باقی همه «هیچ» بوده است .
هنگام رفتن از ما عذر خواهی می کند که نتوانسته از ما پذیرایی کند ، وقتی می خواهیم به او اندکی دلداری بدهیم خیلی قرص و محکم به ما می گوید که « من بابت این اوضاع ناشکری نمی کنم و مطمئن هستم همه اینها امتحان الهی است و سعی می کنم تا از این امتحان سربلند بیرون بیایم فقط نگران وضع این بچه ها هستم و سعی می کنم تا سرپناهی برای این بچه ها پیدا کنم وگرنه من خودم خیلی مهم نیست که شب را کجا بخوابم! »
زمانی که از آنجا دور می شویم بابک به سمت ما می دود و از ما می خواهد که نرویم و از تاب بازی او عکس بگیریم آن لحظه با خود فکر می کنم که چه خوب است که بابک شرمندگی پدرش را درک نمی کند و تمام دنیایش همین تاب و سرسره هاست.
آری شاید نوشتن درباره این موضوعات در شهرستان بهارستان دیگر تکراری باشد ولی واقعیت این است که نمی توان چشم خود را رو به این چیزها ببندیم و سمت دیگری را بنگریم و شب زمانی که سر بر بالین گرم می نهیم به یاد پای یخ زده بابک و سرمای پارک الهیه نباشیم و آن کس می تواند باید به انسانیت خود شک کند!
بسیار زشت است که در شهرستانی که معروف به شهرستان عاشوراییان است همسان بابک ها شب را در پارک بخوابند و مردم و مسئولین شعار « یا لیتنا کنا معک یا اباعبدالله » را سر بدهند .
نمی خواهیم بگوییم که نامزدهای انتخابات به جای هزینه های تبلیغاتی خود به این جور خانواده ها برسند زیرا این موضوع در حوزه کمیته امداد و بهزیستی است و البته نمی خواهیم امثال بابک ها سوژه و خوراک تبلیغاتی نامزد ها بشوند و انتظار ما اول از دستگاه های مربوطه و سپس از خود مردم مومن شهرستان بهارستان است.
واقعا ما که ادعا داریم عاشورایی هستیم، فردای قیامت چگونه باید جواب امام حسین (ع) بدهیم؟ بگوییم چه؟ ندیدیم ؟ نتوانستیم ؟ یا نخواستیم؟!!!
انتهای پیام/
يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۰۷:۳۱
کد مطلب: 425164
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *