۰

خطر تبدیل مستضعفین به "قشر کم برخوردار" و مدیران به "طبقه ممتاز"

ادبیات جدیدِ مدیران، ادبیات خودتطهیری، فرافکنی و بی‌مسئولیتی، اما در عین حال بالانشینی است که از آن روی که اقویا –من جمله خودش- را به خودی خود قوی و ضعفا را به خودی خود ضعیف می‌داند، دوست دارد بر قشر ضعیف جامعه، نگاهی منفصل از مسئولیت و دغدغه داشته باشد. گاه از روی عاطفه بر آن قشر ترحم کند و گاه از روی کرم بر آنان لطف روا دارد و البته اغلب هم بی‌تفاوت از کنارشان بگذرد و در جهان پرعافیت و پررفاهش هیچ نبیند و هیچ نشنود و البته هیچ دردش هم نگیرد از این بی‌تفاوتی.
خطر تبدیل مستضعفین به "قشر کم برخوردار" و مدیران به "طبقه ممتاز"
به گزارش سرویس سياسي تفتان ما، علی سلیمانیان: «مدیران» در جمهوری اسلامی، به یک طبقه‌ اجتماعی خاص تبدیل شده‌اند و هر چه که از مبدأ انقلاب به این سوی‌تر می‌آییم، این طبقه، وجهِ تمایزش را با عموم جامعه، شدت بیشتری می‌بخشد. پیدایشِ تیپ، سبک زندگی، گفتمان و هویتِ خاصِ این طبقه، ماحصل تثبیت اراده‌ای است که با ارائه‌ی نحوه‌ی خاصِ ادراک از جامعه و واقعیات آن، اصرار دارد هر چه که می‌تواند سنگ‌های کفه‌ی مسئولیت‌پذیریِ مدیران را در سمت دیگر صحنه یعنی در کفه‌ی مردم و پیشامدها بچیند و «مدیر» را به جای کارگزاری «تکلیف‌گرا» و «مسئولیت‌پذیر»، صاحبِ قدرت و انتفاع و از طبقه‌ی بالانشینان فهم کند. در نحوه‌ی فهمِ معروض، مدیران دوست دارند «رئیس» و در رأس امور پنداشته شوند تا «مسئول» به معنای پاسخگو و مسئولیت‌پذیر؛ و این آغازِ دگردیسیِ گفتمانی این طبقه‌ی اجتماعی وپی‌ریزی ساختار ادبیاتی متجانس با موجودیت و اهداف جدید است. این گفتمان که رفتار و گفتار مدیران و حتی انتظارات مردم از مدیران را دستخوش تغییر و تأثیر می کند، گاه امر محوله به مدیران را هم دچار نقضِ غرض کرده و علت موجده‌ی مسئولیتی که به مدیر احاله شده را نیز از میان برمی‌دارد، و مسئولیت، به جای تکلیف، به امتیازی اجتماعی برای او بدل می‌شود.

القصه، آن‌چه مقصود این مجال با مقدمه‌ی مجملِ بیان شده است، جستارِ موقعیت «مستضعفین» در سیره و گفتمانِ نوین مدیران است. کاوش گمشدگانی که یک دلیلِ عمده‌ی فقدانشان، بنیان نهادن ساختار جدیدی از ادبیات، با تعریف عباراتِ‌ نو به جای کلیدواژگانِ سابق و یا تخلیه‌ی معناییِ کلمات قدیمی است. یعنی این ساختار جدید، الزاما با جایگزینیِ واژگان همراه نیست و گاه با تحریفِ معنا و افاده‌ی معانی جدیدی از واژگانِ موجود با حفظ ساختار ظاهریِ پیشین انجام می‌پذیرد. لازم است برای روشن‌تر شدن مبحث، چند نمونه به اختصار، ذکر شود:

واژه‌ «مستضعف» که بار معنایی خاصی را توام با مسئولیتی بر گردنِ مدیران و آحاد جامعه برای رفع علل «استضعافِ» پیش آمده بار می‌کند، کم‌کم به «قشرِ آسیب‌پذیر» و «دهک‌های پایین درآمدی» تبدیل و از معنای خود، به آهستگی وانهاده شده است و «استضعاف» دیگر معلولِ کارکردِ برآیندی از اقداماتی که به ضعیف نگه‌ داشته و پنداشته ‌شدنِ مستضعفین انجامیده دانسته نمی‌شود، بلکه علتِ قائم بر وجود خودِ «مستضعفین» قلمداد می‌شود. در این معنای جدید، دلیل ضعیف ماندن و یا ضعیف پنداشته شدنِ «مستضعف»، ذات خود او دانسته می‌شود و طبعاً کسی در قبال رفع این «استضعافِ» ذاتی، نبایست مسئولیت خاصی داشته باشد و هر کمکی برای رفع «استضعاف»، لطفی است بر او و نه تکلیفی واجب بر گردن همگان.

و یا از همین جنس، واژه‌ی «محروم» با جایگزین شدن عبارت «کمتر برخوردار» تلطیف شده است. در معنای جدید، حرف، دیگر از برخورداری و کیفیت آن است و نه «محرومیت» و علت آن. و «نابرخورداری» -که ترجمان دقیق‌تری از همان «محرومیت» است- به آرامی و در لفافه انکار می‌شود. عبارت «مناطق محروم» هم به «مناطق کمتر برخوردار» و یا به عبارت رندانه‌ترِ «مناطق کمتر توسعه‌یافته» بدل می‌شود تا ضمن انکارِ وجودِ «محرومیت»، بر «توسعه‌یافتگی» بارِ معنایی مثبت القا شود، در حالی که خودِ این سیاست «توسعه‌ی اقتصادی»، از متهمینِ جدیِ بی ‌عدالتی و «محرومیت‌زایی» است. این نحوه‌ی اتلاق، بیشتر به جای آن‌که دنبال حل کردن مساله‌ی «محرومیت» باشد، به دنبال پاک کردن صورت مساله و بزک کردن واقعیات است که منجر به این می‌شود که ضرورت توجه ویژه برای رفع «محرومیت»ها و ارجح بودنِ توجه به «محرومین» نسبت به سایر اقشار، جایش را با اولویت چندم بودنِ «محرومین» و «مناطق محروم»، به دلیل انکارِ نابرخورداری و القای برخورداری، عوض کند.

به همین منوال، عبارت «کوخ‌نشین» را هم با تعبیرِ «حاشیه‌نشین» به حاشیه برده‌اند تا ضمن بی‌وجه کردنِ استفاده از عبارتِ مقابلِش -یعنی «کاخ‌نشین»- دامان متنِ جامعه و مدیران از وضعیتی که به قول آن‌ها بر حواشی حاکم شده است -و گویا متن جامعه از این حاشیه بر کنار و نسبت به آن بلاتکلیف بوده است- زدوده شود و علاوه بر آن، «کوخ‌نشینی» را نه مولود معضلِ «کاخ‌نشینی»، بلکه «حاشیه‌نشینی» را معضلی تحمیل شده بر جامعه قلمداد کنند؛ تا هم مدیران، مسئولیت گرانی که بر گردن دارند را وانهند و هم از پلیدیِ معضلِ «کاخ‌نشینی» که هم مدیران با سرعتی بیشتر و هم دیگر طبقات بالانشین جامعه را به خود دچار کرده است، بر حذر بمانند.

ادبیات جدیدِ مدیران، ادبیات خودتطهیری، فرافکنی و بی‌مسئولیتی، اما در عین حال بالانشینی است که از آن روی که اقویا –من جمله خودش- را به خودی خود قوی و ضعفا را به خودی خود ضعیف می‌داند، دوست دارد بر قشر ضعیف جامعه، نگاهی منفصل از مسئولیت و دغدغه داشته باشد. گاه از روی عاطفه بر آن قشر ترحم کند و گاه از روی کرم بر آنان لطف روا دارد و البته اغلب هم بی‌تفاوت از کنارشان بگذرد و در جهان پرعافیت و پررفاهش هیچ نبیند و هیچ نشنود و البته هیچ دردش هم نگیرد از این بی‌تفاوتی. او به ریاست و آقابالاسری و بالانشینی و خوش‌گذرانی‌اش مشغول باشد و «مستضعفین» هم در محرومیت و تبعیض و نداریِ خودشان غوطه بخورند، بی‌آنکه امید و حتی انتظاری از آن مدیرِ به ظاهر محترم داشته باشند.

«مدیران» در جمهوری اسلامی، به یک طبقه‌ اجتماعی خاص تبدیل شده‌اند با تیپ و گفتمان و منش و هویتی شبیه هم. این طبقه همه چیزش شبیه هم است. از کت و شلوار و لبخندهای دیپلماتیکش گرفته تا نوع حضورش در شوهای تبلیغاتیِ خیریه‌نما، و از نوع حرف زدن و کلماتش گرفته تا عادات مدیریتی و شخصی‌اش، همه شبیه هم‌اند. این جماعت حتی رنگ جوهر و شیوه‌ی پارافی یکسان دارند و از این نحوه‌ی اصرار بر یکسان بودن در جزئی‌ترین مسائل، می‌شود حدیث مفصلی از همسانی‌ها خواند. این طبقه دیگر از این که خود را در قبال «مستضعفین» مسئول نمی‌داند، ناراحت نیست و از حضور در میان آنان اکراه هم دارد، مگر آن که مصلحت و یا ضرورتی، اجرای شویی تبلیغاتی و یا خود نشان‌دادنی عاطفی را –آن هم با شیوه‌ی مشمئز کننده‌ی این طبقه- ایجاب کند. شانیتش را نه در خدمت که در آقابالاسر بودن می‌داند و طبیعی است نشست و برخاست با پایین‌نشینان کجا و جاه و جبروت کبریایی حضرت مدیر کجا؟ و حاشا که این سفلگی‌ها از آستان مدیر جداست و شایسته‌ی اوست که با بالانشینان نشیند و برخیزد.

مدیران در دهه‌ چهارم انقلاب، مستضعفین را به صورتی کاملا رسمی، و بی‌هیچ تعارفی -و بی‌هیچ خجلتی حتی- فراموش کرده‌اند. و گویا که فقر و محرومیت و استضعاف را از اجزاء لاینفک جامعه‌ی انسانی و امری اجتناب ناپذیر می‌دانند که نه مسئولیتی در قبال آن وجود دارد و نه وجود این مساله، دردی برای جامعه است و این درک، برای این طبقه تثبیت شده است. خوش و راحت و بی‌تفاوت‌اند و درد و احساس درد را منسی کرده‌اند. می‌بینند اما نمی‌فهمند و می‌دانند اما هیچ دردشان نمی‌گیرد. همه چیز عادی است. همه چیز سر جای خودش هست. گویا که مدیران، وجود دره‌های عمیق فقر را در برابر قله‌های ثروت، لازم هم می‌دانند و اگر نه از دیدن این منظره‌ی پلید ناعدالتی، دردشان می‌گرفت و اخمی بر چهره‌شان می‌نشست؛ و البته که آن‌ها دچار فلجِ حسِ تبعیض و فقرند. و این بیماریِ مسریِ دیدن و دانستن و در عین حال درد نکردن، ما را هم دچار کرده است انگار.
انتهای پیام/ راه دانا
يکشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۱۳
کد مطلب: 425866
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *