۰

روایتی ناتمام از یک شب پر خون و دود/خطر طلبی برای تخلیه خشونت/جشنی که به جنگ تبدیل شد

بوی گوگرد.رد خون.انعکاس سرخی آژیر و آتش بر دیوار و پنجره ها و باز هم چهارشنبه ای که نامش جشن است و به معنا عزا حادثه می طلبد و شاید مشکل از قلم ها و دوربین های ماست که تمامی ندارد این به جان خریدن خطر ، زمانی که می تواند نباشد.
روایتی ناتمام از یک شب پر خون و دود/خطر طلبی برای تخلیه خشونت/جشنی که به جنگ تبدیل شد
به گزارش سرویس اجتماعي  تفتان ما، گام ها در کوچه پس کوچه های تهران سرعت گرفته است.حتی یک اتومبیل هم در کنار خیابان پارک نیست.مغازه ها همه پیش از موعد هرروز کرکره ها را پایین کشیده اند.آرام آرام سطل زباله است که در میان خیابان جمع می شود و برای طعمه حریق شدن لحظه شماری می کند تا مراسم یا به اصطلاح جشن چهارشنبه سوری آغاز شود.نمایی که پیش از جشن نشان از جنگ دارد و مولد وحشت است تا شادی.

راهرو های بی سر و صدای بیمارستان

اینجا بیمارستان پانزده خرداد است. بیمارستانی که در ایام دیگر سال مربوط به حوادث کار است و در این شب به خصوص میزبان و خدمات رسان به مجروحان آخرین چهارشنبه سال.

در راه که می رفتیم سکوت عجیبی کوچه و خیابان های نزدیک بیمارستان را در نوردیده بود.گهگاه صدای خفیف انفجار برخی از لوازم مختص این شب به گوش می رسید.بیمارستان پانزده خرداد ساعت 5:30 دقیقه خالی از مجروح بود و پرستاران در راهرو ها مشغول گپ و گفت بودند به گونه ای که انگار قرار نیست اتفاقی بیافتد.

عقربه های ساعت می گذشت.شش.شش و سی دقیقه.هفت.هفت و سی دقیقه.هشت.هشت و بیست دقیقه اولین مجروح شب چهارشنبه سوری وارد شد.دست هایش خیلی محدود آسیب دیده بو.د سهل انگاری کرده بود و به قول خودش کپسول گاوی در دستانش منفجر شده بود.خیلی سریع مداوایش کردند.

اندکی بعد هشت و سی دقیقه دومین مجروح وارد شد.از لباس های تنش پیدا بود که اهل چهارشنبه سوری و حادثه هایش نیست.نزدیک خانه شان نارنجکی به سمتش پرتاپ کرده بودند و از ترس آن روی زمین افتاده بود و همان موقع کپسولی را به سمتش انداخته بودند و دستانش دچار حادثه شده بود.

ساعت ده دقیقه مانده به نه شب.راهروهای بیمارستان هم چنان خالی بود. برای صرف شام به سالن غذا خوری که می رفتیم به یکدیگر می گفتیم «خدا کند که اتفاقی نیافتد و بر گردیم.» و دیگری گفت:«احساس می کنم خبری نیست و یه چند فریم عکس بگیریم و بریم.» هنوز چند لقمه ای نخورده بودیم که کودک آسیب دیده ای را به بیمارستان آوردند.همه غذا ها را رها کردیم و به سمت آن ها رفتیم.
 
صحنه ای برای عرض اندام پذیرفته نشدگان در اجتماع
ساعت نه و ده دقیقه بود که ناگاه با هجوم مجروحان مواجه شدیم.هنوز چشم از اولی بر نداشته دومی با حال نذار و سوز و درد و با صورتی پر از شرم و پشیمانی خود را میان صندلی ها رها کرده بودند و منتظر بودند پانسمان شوند.

دیگر جراحت به پاره شدن تاندون و از بین رفتن سطح پوست بسنده نمی کرد.اندک اندک کسانی را آوردند که دستشان از مچشان قطع شده بود.صورتشان پر از زخم بود.نارنجک هایی که در دست ها ترکیده بود.و جراحت هایی که قابل ترمیم نبود و جز حال ما و پزشک ها ، حال و روز مادران و برادران و همراهانی را با غم و دل آشوب همراه کرده بود.

آن قدر بر تعداد مجروحان اضافه شد که بی فایده می نمود نوشتن و تهیه گزارش.به این اندیشیدم به راستی آن ها که اینجا هستند هرگز گمان می بردند که این حادثه برای آن ها رخ بدهد؟اصلا برای چه اسمش را گذاشتند جشن؟آیا به راستی جشن است یا جنگ؟

در همان حین حرف های دکتر ابراهیمی یکی از جامعه شناس ها و اساتید دانشگاه در ذهنم مرور شد که می گفت« در این خطر طلبی بخشی از خشونت طبقه پایین دست جامعه تخلیه می شود.» یا این که «چهارشنبه سوری برای آن ها که میان جامعه پذیرفته نیستند یک نوع عرض اندام برای پذیرفته شدن است.»

از بیمارستان خارج شدم و تلفن را به دست گرفتم.به دکتر فرهنگ رضایی مهر استاد دانشگاه تهران و جامعه شناس تلفن کردم  و با حسرت ماجرا ها را برایش روایت کردم.گفت«مشکل آن جاست که نه دولت و نه خودمان برای این جشن کاری نکرده ایم.درست یا غلط باید بپذیریم که چنین مراسمی در فرهنگمان باقی مانده پس برای برگذاریش باید اندیشه ای کنیم.یک روز که ما سن و سال کمی داشتیم همه کنار هم در خانه و یا در کوچه جمع می شدیم آتشی می افروختیم و آشی می خوردیم و گپی می زدیم و در نهایت به خانه می رفتیم.چهارشنبه سوری بیشتر همدلی و دوستی به وجود میاورد تا ترس و وحشت.دلیلش را شاید بتوان به فقر گره زد. این اتفاقی که امروز افتاده از فقر اقتصادی تا فقر در حفظ ارزش ها و فقر فرهنگی است که انگار از یک جایی به بعد بیراهه رفته است.وقتی از ساعت سه بعد از ظهر کسی جرات نمی کند در خیالبان ها قدم بگذارد یعنی راه را اشتباه رفته ایم.»

و این گونه بود که روایت ما از این شب پر خون و دود ناتمام ماند و باز به این اندیشیدیم که چرا با این همه قلم فرسایی ها و خبرنگاری ها و تصویر هایی که روی خط شبکه ها و خبرگزاری ها می رود این حوادث هم چنان ادامه دارد.با یک عمر پشیمانی و تلخی که بر کام خانواده ها می نشاند.
انتهای  پیام/ راه دانا
پنجشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۴ ساعت ۰۷:۱۷
کد مطلب: 429502
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *