قرارمان انقلاب؛ آزادی/ از مادری که به دنبال شهیدش بود تا دغدغه یک جوان برای انتقال انقلاب به نسل آینده/ سقایی پیرمرد در ایستگاه کربلا
25 بهمن 1394 ساعت 9:35
اخرایی آفتاب صبحگاهی بر پیکره میان میدان فردوسی پاشیده است.سرمای هوا با گرمای نفس های مردمی که از رهگذرها پا به میدان می گذارند رو به افول می گذارد...
به گزارش سرویس اجتماعي تفتان ما، اخرایی آفتاب صبحگاهی بر پیکره میان میدان فردوسی پاشیده است.سرمای هوا با گرمای نفس های مردمی که از رهگذرها پا به میدان می گذارند رو به افول می گذارد. عده ای با پذیرایی از مردم از همان آغاز راه هموطنانشان را تکریم می کنند و در طنین سرود انقلابی «بهاران خجسته باد ، بهاران خجسته باد ....» اولین پلاکاردها رخ می نمایند.«22 بهمن ؛ تجلی اراده ملت» و کمی آن طرف تر در ورودی خیابان انقلاب پلاکاردهایی با مضمون های انتخاباتی در میان دست های مردم است.«معیشت،معنویت،پیشرفت؛ حضور در انتخابات آگاهی است و بصیرت.»همه این ها نشانه ای است بر آن که حال و هوای راهپیمایی امسال کمی بیشتر رنگ و بوی حمایت و استقامت دارد.
علی محمدم چشم هایش سبز بود
وارد خیابان انقلاب که می شوی صف صندوق های صدقات و آدم هایی که یکی بعد از دیگری دست در جیبشان فرو می برند و با نیتهای در دل نهفته شان صندوق ها را پر می کنند چشم ها را می رباید.نگاهم را هنوز از صندوق ها برنداشتم که پیرزن و پیرمردی با قدی خمیده و با عصایی فشرده در میان پنجه هاشان ، مکث می کنند و صدقه شان را میان صندوق می اندازند و با نجوای آرام «بسم ا... الرحمن الرحیم» راهپیمایشان را شروع می کنند.قاب عکسی میان دست های پیرزن است.جوانی سفید رو با صورتی تراشیده و موهایی شانه کرده.چشم هایش در چشم هایت نمود می کند.
حاج رضا 75 سال دارد و کنار صفیه خانم همسرش ، می ایستد و کمی مکث می کند.می گوید«علی محمد عمر ما بود.زندگی ما بود و شهادتش داغی بود رو جگرمون و تاجی شد بر سرمون.» اشک های صفیه خانم از چشمش سرازیر می شود و چونان پچ پچه ای با خود می گوید«علی محمدم چشم هایش سبز بود.» و حاج رضا همان طور که نگاهش را به همسرش دوخته دست بر شانه هایم می گذارد«هفده شهریور علی محمد رفت در راهپیمایی و دیگر برنگشت.»و باز با همان صدای بغض آلود البته تاکید می کند«به پاس خون شهیدان است که این مردم با شور و شوق از همان اول صبح در راهپیمایی شرکت می کنند و آن ها که رفتند برای آن بود که اسلام و انقلاب را تا ابد زنده نگه دارند که به حمد الله همین هم شده و مردم با بصیرت ما خدا رو شکر پای این اسلام و انقلاب هستند و این حضور دل گرمی است برای رهبر انقلاب.»
دلم نمی خواهد از آن ها جدا شوم اما صدای بلند گو های وانتی که از کنارمان می گذرد مرا با خود می کشد.صدای شعار دهنده آن قدر رسا است که نمی توانی گوشت را و نگاهت را به چیز دیگری بسپاری.وشاید برای اولین بار است که این گونه با صراحت در راهپیمایی 22 بهمن صدای «مرگ بر آل سعود» هم در کنار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» شنیده می شود.
از سرعت انبوه جمعیت در درگاه پل کالج کاسته می شود.دختر خردسالی عکس رهبری را در یک دست و پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی را در دست دیگر گرفته و با همان زبان شیرین کودکانه در برابر شات های پیاپی دوربین ها «مرگ بر آمریکا» می گوید. صدای فریاد دست فروشان هم در تارو پود شعارها پیچیده.دست فروشانی که در رهگذر پل بساطشان را پهن کردند تا همراه با مردم باشند و نانی هم به سفره ببرند.
انقلاب را غنیمت بشمارید
چهارراه ولیعصر.جمعیت زیادی زیر تابلوی بزرگی که به جمله « ما تا آخر ایستاده ایم» منقش است پرچم های ایران و حزب الله را تکان می دهند و شعارهایشان را با یکدیگر هماهنگ می کنند و در یک لحظه همه با هم یک صدا فریاد می زنند « ما ملت آگاهیم، پیرو ثارالله ایم، سید علی خامنه ای بصیرت سینجعلی» در نظم شان محیرم که ناگهان دست های مهربانی صورتم را لمس می کند.پیرمردی است پا به سن گذاشته اما سر حال و سرزنده.شکلاتی از جیبش بیرون می آورد و به من میدهد.می گوید«کامت شیرین، دلت روشن ، پاهات محکم ، تنت سالم.انقلاب رو غنیمت بدونین.» و در همان هیاهو ناپدید می شود میان انبوه جمعیت.
طلبه جوانی میان چند کودک نوباوه که سر گرم برافراشتن پلاکاردها و پرچم های دستشان هستند ایستاده و سعی می کند نظمی به آنها بدهد.اسمش احمد است و از نازی آباد آمده.می گوید«ما باید انقلاب را برای نسل بعد نگه داریم . با آوردن بچه ها به این جور مراسم ها شور و اشتیاقی نسبت به انقلاب پیدا می کنند.بعد از اینه که ما باید یادشون بدیم که برای چه انقلاب شده و چرا باید حفظش کرد.چگونه باید یاد بگیرند ولایت مدار باشند.همه فکر می کنند که آن ها درک ندارند از این اتفاق ها من می گویم اگر هم درکی نداشته باشند در میان این هیجان نوجوانیشان مسلما مهری نسبت به انقلاب در دلشان به وجود می آید.»
بچه ها آن قدر شیطنت می کنند که احمد مجبور می شود به حرکت کردن.لبخندش را هم چنان بر من ارزانی می کند و دست هایش که از من جدا می شود میان فریاد های مرگ بر آمریکای بچه ها از من دور تر و دور تر می شود.
در راه به آن پیرمرد فکر می کنم که شکلاتی را به من هدیه داد به این که چه کسی بود و معلوم نیست در آن سینه چه حرف ها که نهفته داشت.
کمی مقابل دانشگاه می ایستم.و به روز 22 بهمن 1357 فکر می کنم.به آن که در آن ساعت ها چه می گذشته که سید سقا کاسه آب به دستم می دهد و با یک احوال پرسی برایم آب میریزد تا لبی تر کنم و توش و توانی جمع کنم برای ادامه راه.
امیدواریم مسئولان قدر بدانند
قدم که بر میدارم به مردم خیره می مانم.پیرمرد و پیرزن ، خردسال و جوان ، حزب اللهی و تحصیلکرده.همه در یک صف.همه کنار هم.به لباس هایشان که نمادی است از افکارشان هم توجه می کنم. انگار از هر طبقه ای و از هر قشر با تفکر مخصوص به خود نماینده ای است که همه حول یک محور کنار یکدیگر شعار می دهند.انقلاب.
خانم محجبه ای با سربند یا زینب دارد برای فرزندش تعریف می کند که«19 بهمن اینجا مردم تو دهنه همین میدون انقلاب دور افسرای نیروی هوایی بودن.دهن به دهن پیچیده بود که رفتن پیش امام(ره) مردم دورشون رو مثه یه حفاظ گرفته بودن تا گاردیا نتونن تیر اندازی کنن» و دخترش محو صحبت های اوست که به میدان انقلاب میرسیم.زن خنده و اشکش با هم آمیخته شده و عزتمندانه به دخترش می گوید«خدا را شکر ببین مردم همون مردمند.خدا رو باید هزار مرتبه شکر کرد برای وجود این مردم.»
در میدان انقلاب پیرمرد و پسرش که هرد شال سبز بر گردن دارند به یاد ایستگاه های صلواتی مسیر کربلا و به یاد اربعین به مردم چای نبات می دهند.انبوه دود بعد از صدای ترق و تورق کندر و اسپند روی آتش گرم کنار سماور سید بلند می شود.و سید همان طور که دست هایش را به نشان سیلی زدن بلند کرده فریاد می زند«می خوام به آمریکا بگم این ملت و میبینی اینا همه عینه یه سیلی محکمه.مواظب خودت باش» و در میان قهقه حضار بلند می گوید«سید رضا چایی بده به آقایون»
در حاشیه میدان چند نفر با نقاب های «گای فاوکس» که سه رنگ جمهوری اسلامی رویش نقش بسته مشغول سلفی گرفتن با مردم اند و شده اند سوژه لنز های عکاس ها.
می خواهم از میدان به سمت آزادی بروم که زن و مرد جوانی با ظاهری متفاوت کنار میدان ایستاده اند.با روی باز به استقبالم می آیند.آیرین 29 سال دارد و همسرش 27 ساله است.آیدین می گوید«وطن برای هر کسی عزیز است.ما اعتقاد داریم برای حفظ این وطن باید هر کاری که از دستمان بر می آید انجام بدهیم.یک روز جوانان انقلاب کردن.یک روز رفتند جلوی گلوله صدام و حالا هم ما با حضور در راهپیمایی و امیدوارم انتخابات دینمون به وطن رو ادا می کنیم.»همسرش هم حرف های او را پی می گیرد.«عشق وطن ما رو کشونده اینجا.ما اومدیم اینجا تا کشورمون رو نسبت به هر تجاوزی بیمه کنیم و بگیم پشت سر نظاممون هستیم اما امیدوارم مسئولین هم قدر بدانند.قدر این حضور ها و حمایت هارو هر چند که ما بی منت آمدیم.»
ابتدای خیابان انقلاب به سمت آزادی به تعداد جمعیت افزوده می شود طوری که مردم از حرکت باز می ایستند.عده ای با پخش پوستر و و نشریه ؛ تبلیغات کاندیداهای انتخابات خبرگان را می کنند.در آن میان صدای سخنرانی رئیس جمهور از میان بلندگوهای میدان به گوش می رسد. اما مردم به حرکتشان ادامه می دهند.
صف طویلی در کنار خیابان همه نگاه ها را مجذوب خود کرده.واکس صلواتی.پرچم های اسرائیل و آمریکا را کف خیابان پهن کرده اند و مردم کفش هایشان را روی این پرچم ها در میاورند و با یک تیر دو نشان میزنند.هم استراحت است و هم براق شدن کفش هایشان.
تا چهار راه توحید راه زیادی باقی مانده حضور مردم در پیاده رو ها و خیابان آن قدر گسترده است که راه رفتن مشکل است.به درختی تکیه می دهم.پسر نوجوانی عروسکی درست کرده با تن داعش صورت نتانیاهو و کلاه آمریکا.میان خط ویژه نفت میریزن رویش و همراه پرچم های نمایندگان استکبار یعنی آمریکا و اسرائیل به آتش می کشند.و همین که از آن چشم می گیرم طنین اذان در ادامه ختم سخنرانی روحانی نشان از پایان یک روز حماسه ساز دیگر می دهد.
اما این انگار پایان حماسه نیست.در راه که می آی یکی در میان افرادی کنار خیابان ایستاده اند و تو را به نماز جماعت دعوت می کنند.«از ثواب نماز جماعت جا نمونین یا علی.تو پارک نماز جماعت برقراره» و به هر کوی و برزنی که نگاه می کنی مردم در صف های طولانی به اقامه نماز ایستاده اند تا روزشان را با ثواب ختم کنند و تجلی انقلاب را با ادای واجبات دینیشان به تصویر بکشند.
آفتاب مستقیم بر مجسمه فردوسی می تابد.خیابان از جمعیت خالی شده است.
انتهای پیام/ راه دانا
کد مطلب: 427005